سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بر مهدی

به نام خدا

روزهای شادی و جشن شیعیان است

ماه شعبان ماه رسول الله (ص) است  وشیعیان خود را برای جشن نیمه شعبان آماده می کنند

چه می شد اگر امسال جشن ولادت مولا(عج) را در دولت ایشان برگزار می کردیم 

خدایا مردم دنیا چشم انتظار وجود اویند

او را زود برسان

اللهم عجل لولیک الفرج


» نظر

شبیه یک هنر پیشه خارجی

امروز یک مطلبی رو در سایت بازتاب، از نوشته های آقای سید مهدی شجاعی دیدم که خیلی خوشم آمد برای همین اون مطلب رو بدون کوچکترین تغییری در اینجا می آورم

 

 

 

سیدمهدی شجاعی
* این داستان در سال 1356 نوشته شده است!

مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید:
ـ ببخشید، شما «شارون استون» نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه ... ولی.
و پیش از آن‌که ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون... زن حرفش را برید، ولی همه می‌گن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟

مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه می‌‌کنن. به خاطر این‌که «شارون استون»، زن خوشگلیه، ولی شما متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فکر کردم شما نباید «شارون استون» باشین.
زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچ‌کدوم فکر نمی‌کنن که شبیه «شارون استون» هستن.

زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟
مرد گفت: چون شما فکر می‌کردین که شبیه «شارون استون» هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.
زن دوباره عصبی شد: برو ننه‌تو از اشتباه درآر.

مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که، والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره، ولی چون شما یه همچی تصوری دارین...
زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم.
و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد.

مرد خود را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد.
اما زن، دست‌بردار نبود و سه، چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح می‌دادند دعوا ادامه پیدا کند.
یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه.

دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این باشخصیتی! [و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد].
و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قباحت داره ولله.
زن بر سر مرد که از او فاصله می‌گرفت، فریاد کشید: هرچی از دهنت دربیاد، می‌گی و بعد هم مثل گاو سرتو می‌اندازی پایین می‌ری؟

یک نفر پرسید: چی شده خانوم؟ مزاحمتون شده؟
زن همچنان که به دنبال مرد می‌دوید و سه، چهار نفر دیگر را هم به دنبال خود می‌کشید، گفت: از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.

*****

در کلانتری پیش از آن‌که افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت: جناب سروان! من از دست این آقا شاکی‌ام. به من اهانت کرده.
افسر نگهبان سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمی‌اش را مرتب می‌کرد، چرخاند و گفت: درسته؟
مرد گفت: من فقط به ایشون گفتم که شما شبیه «شارون استون» نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله، اهانت کردم.

افسر نگهبان هاج‌وواج به زن نگاه می‌کرد.
زن، روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیرد.
افسر نگهبان نتوانست نگاهش را از زن بردارد.
زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟
افسر نگهبان به مرد گفت: اصلا به شما چه مربوطه که ایشون شبیه کی هستن؟

مرد گفت: شما اکواین؟
افسر نگهبان گفت: اکو چیه؟
مرد گفت: منظورم آمپلی فایره که صدا رو تکرار می‌کنه.
افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده.

مرد گفت: آخه من دارم تو همین جامعه زندگی می‌کنم. چطور می‌تونم نسبت به مسائل اطراف خودم بی‌تفاوت باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر می‌کرد، سوفیا لورنه. آن‌قدر طول کشید تا من حالیش کنم که اینطور نیست. آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقا کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. به خاطر همچین شکایت مشابهی.

افسر نگهبان که همچنان شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیبش درآورد و برگه‌های بلند پیش رویش را مرتب کرد: پس این مزاحمت برای خانم‌ها کار هر روز شماست.
مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت روبه‌رو بشم. گاهی وقت‌ها هم روزی دو بار.

البته فقط خانم‌ها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضی‌ها فکر می‌کنن «مارلون براندو» هستن، بعضی‌ها فکر می‌کنن «آرنولد» هستن. تازه فقط مسئله مشابهت با هنرپیشه‌ها نیست...
زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی، خرده ریمل‌های زیر چشمش را پاک کرد و در حالی که آینه را در کیفش می‌گذاشت، گفت: یه مزاحم حرفه‌ای! خوب شد که به دام افتادی.

افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگی‌ناپذیر بروبچه‌ها.
زن با تعجب گفت: بله؟!
افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون می‌دونیم.
زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم.

افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار.
سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان و رفت.
مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفه‌ای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هرجا که تذکری داده‌ام، تاوانشم پرداخته‌ام، کلانتریش هم رفتم. به هیچ‌کس هم بدهکار نیستم.
افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.

و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس.
مرد سریع مشخصاتش رو نوشت و کاغذ رو برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت: شما هم مشخصاتتونو بنویسین.
تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چای‌ها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد.

افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟
زن گفت: بله، خونه خودمه.
افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه [ممکن است عده‌ای اشکال بگیرند که در سال 1356 هنوز موبایل اختراع نشده بود. اشکال وارد است. این بخش بعدا به داستان اضافه شده است].
زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان، کاغذ کوچکی را به او داد و گفت: روی همین هم بنویسین کفایت می‌کنه.

مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟
افسر نگهبان مکثی کرد و گفت: خب بدین، اشکال نداره.
مرد گفت: آخه من موبایل ندارم.

افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا می‌پرسی؟
مرد گفت: می‌خواستم ببینم اشکالی نداره من موبایل ندارم؟ آخه از قوانین بی‌اطلاعم، اینه که...
افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره.
و به زن گفت: علت شکایت رو چی بنویسم؟

و به جای زن، مرد جواب داد: بنویسین من به ایشون تهمت زده‌ام که شبیه «شارون استون» نیستین.
و به زن گفت: اگه اهانت دیگه‌ای به شما کرده‌ام، بگین.
زن گفت: خب این خودش یه جور مزاحمته دیگه.

مرد گفت: ولی شما به من گفتین: بی‌شرف، کثافت، گاو و حرف‌های دیگه که حالا بعد من در شکایتم مطرح می‌کنم.
زن جا خورد و گفت: خب من اون موقع عصبانی بودم.
و به افسر نگهبان گفت: حالا باید چه کار کرد؟
افسر نگهبان گفت: پرونده که تکمیل شد، می‌فرستمتون دادگاه. اونجا قاضی حکم می‌ده.

مرد پرسید: در مورد این‌که ایشون به «شارون استون» شباهت داره یا نداره قضاوت می‌کنن؟
و با خود ادامه داد: کار قاضی هم واقعا دشواره‌ ها. اگه بخواد از نزدیک بررسی کنه.
افسر نگهبان گفت: نخیر، در مورد اهانت و ایجاد مزاحمت شما قضاوت می‌کنن.
و به ساعتش نگاه کرد و گفت: ضمنا حالا دیگه وقت اداری تموم شده. شما امشب اینجا می‌مونین تا فردا صبح راهی دادگاه بشین.

مرد به زن گفت: من حالا که بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به «شارون استون» نیستین.
زن گفت: واقعا می‌گین؟!

مرد گفت: واقعا. اگه این شباهت وجود نداشت، چرا من از میون این همه هنرپیشه، اسم «شارون استون» رو آوردم؟!
زن گفت: خیلی‌ها بهم می‌گن. آرزو دارم یه بار با «شارون استون» روبه‌رو بشم، ببینم خودش چی میگه.
مرد گفت: اون هم حتما به این شباهت اعتراف می‌کنه.

زن به افسر نگهبان گفت: من می‌خوام شکایتمو پس بگیرم. واقعا حوصله دادگاه و دردسر و این حرفا رو ندارم. این کاغذارو هم پاره کنین بریزین دور.

افسر نگهبان گفت: نمی‌شه. قانون وظیفه خودشو انجام می‌ده.
زن با تعجب پرسید: وقتی من از شکایتم صرف‌نظر کنم...؟
افسر نگهبان گفت: باشه. تکلیف قانون چی می‌شه؟!
مرد گفت: قانون که شماره موبایل ایشون رو داره.

افسر نگهبان نشنیده گرفت و به زن گفت: مشکله. ولی خودم یه جوری حلش می‌کنم.
مرد از جا بلند شد که برود. قبل از رفتن، رو کرد به افسر نگهبان و گفت: یه سؤالیه که از اول که آمدیم اینجا تو ذهنم موج می‌زنه، می‌شه بپرسم؟
افسرن نگهبان در حالی که کاغذها را پاره می‌‌کرد، گفت: بپرس.
مرد گفت: می‌خواستم بپرسم شما شبیه «شرلوک هلمز» نیستین؟


» نظر

پای درس فاطمه ( س)

پای درس فاطمه (س):

«من دنیای دنیا پرستان را دوست ندارم.»

«از دنیای شما سه چیز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره رسول خدا و انفاق در راه خدا».

«بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم خو و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده اند.»

«لذتی که از خدمت حضرت حق می برم، مرا از هر درخواستی باز داشته است. حاجتی جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبا و والای خداوند باشم.»

«جهاد در راه خدا، مایه عزت و جاودانگی اسلام است.»

«در خدمت مادر باش، زیرا بهشت زیر پای مادران است.»


» نظر

هر آن کس چیز می بخشد ....

:حافظ شیرازی می گوید

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را

 

صائب تبریزی در جواب حافظ شیرازی می گوید

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تن ودست و سر و پا را

هر آن کس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

شهریار در جواب صائب می گوید

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد تن و دست و سر و پا را

تن و دست و سر و پا را به خاک گور می بخشند

نه آن دلدار شیرازی که شیدا کرد دل ما را


» نظر

یا ابوالفضل العباس

 

آبروی آب برد و آب روی آب ریخت    تشنه کامان در عطش، ساقی میان آب سوخت

 

تقدیم به عاشقان حضرت عباس  علیه السلام


» نظر

درد پاداش خداست

 

 

من اعتقاد دارم که خدای بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می‏دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می‏بینیم که مردان خدا بیش از هرکس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده‏اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است، که گویی بندبند وجودش، با درد و رنج جوش خورده است، حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت، که نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب کبری را ببینید، که با درد و رنج انس گرفته است.

درد، دل آدمی را بیدار می‏کند، روح را صفا می‏دهد، غرور و خودخواهی را نابود می‏کند، نخوت و فراموشی را از بین می‏برد، انسان را متوجه وجود خود می‏کند.

انسان گاه‏گاهی خود را فراموش می‏کند، فراموش می‏کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان، که در مقابل عالم و زمان، کوچک و ناچیز و آسیب‏پذیر است، فراموش می‏کند که همیشگی نیست، و چند صباحی بیشتر نمی‏پاید، فراموش می‏کند که جسم مادی او نمی‏تواند با روح او هم‏پرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و قدرت می‏کند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بی‏خبر از حقیقت تلخ و واقعیت‏های عینی وجود، به پیش می‏تازد و از هیچ ظلم و ستمی روگردان نمی‏شود. اما درد آدمی را به خود می‏آورد، حقیقت وجود او را به آدمی می‏فهماند، و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می‏کند، و دست از غرور کبریایی برمی‏دارد، و معنی خودخواهی و مصلحت‏طلبی و غرور را می‏‏فهمد و آن را توجیه می‏کند.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که باران تهمت ودروغ و ناسزا را علیه من سرازیر کردی، تا در میان توفان‏های وحشتناک ظلم و جهل و تهمت غوطه‏ور شوم، و ناله حق‏طلبانه من در برابر غرش تندرهای دشمنان و بدخواهان محو و نابود گردد، و در دامان عمیق و پرشکوه درد، سر به گریبان فطرت خود فرو برم. و درد و رنج علی را تا اعماق روحم احساس کنم، علی بزرگ، علی نمونه، علی مظهر اسلام و عنایت و عبادت و محبت و ایمان و عشق و تکامل، که با تمام عظمتش، و با تمام درخشش خیره‏کننده‏اش، بیش از هر کس مورد تهمت و دروغ و ناسزا قرار گرفت، و بیش از هزاروچهارصد سال تاریخ، و هزارها عبرت روزگار، هنوز هم هجوم تبلیغات شوم طاغوتیان در اذهان اکثریت مسلمانان باقی نمانده است و شخصیت بی‏همتای این نمونه روزگار برای میلیون‏ها بشر ناشناخته مانده است.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم، و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم، و «ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواسته‏های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که تو مرا در آتش عشق گداختی، و همه موجودات و «خواستنی»ها را بجز عشق و معشوق در نظرم خوار و بی‏مقدار کردی، تا از کنار هر حادثه وحشتناک به سادگی و آرامی بگذرم. دردها، تهمت‏ها، ظلم‏ها، فشارها، و شکنجه ‏ها را با سهولت تحمل کنم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی، تا گاه‏گاهی از دنیای ماده درگذرم، و آنجا جز وجود تو را نبینم و جز «بقا»ی تو چیزی نخواهم، و بازگشت از «ملکوت اعلی» برای من شکنجه‏ای آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل نبندم و چیزی دلم را نرباید.

خدایا! اکنون احساس می‏کنم که در دریایی از درد غوطه می‏خورم، در دنیایی از غم و حسرت غرق شده‏ام، به حدی که اگر آسمان‏ها و زمین را و همه ثروت وجود را به من ارزانی داری به سهولت رد می‏کنم، و اگر همه عالم را علیه من آتش کنی، و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوه‏های غم و درد مرا شکنجه کنی، حتی آخ نگویم، کوچکترین گله‏ای نکنم، کمترین ناراحتی به خود راه ندهم، فقط به شرط آنکه ذکر خود را، و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری، و مرا در همان حال به دست بلا بسپاری، به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت کنم، و همه دردها و شکنجه‏ها را به جان و دل بخرم، و اثبات کنم که عزت و ذلت دنیا برای من یکسان است، لذت و درد دنیا مرا تکان نمی‏دهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد.

خوش نداشتم و ندارم، که دوستانم و بزرگان به خاطر دوستی و محبت از من دفاع کنند، و مرا از میان توفان بلای حوادث نجات دهند، خوش نداشتم که رحمت و شفقت دوستان و مخلصین را برانگیزم، و از قدرت معنوی و مادی آنان در راه هدف مقدس خویش استفاده کنم.

اما همیشه می‏خواستم که شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونه‏ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم؛ می‏خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می‏خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم، می‏خواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداکاری و ایمان و پایداری خود بلرزانم، می‏خواستم میزان حق و باطل باشم، و دروغ‏گویان و مصلحت‏طلبان و غرض‏ورزان را رسوا کنم، می‏خواستم آن‏چنان نمونه‏ای در برابر مردم بوجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، و طریق مستقیم، روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کس در معرکه سرنوشت، مورد امتحان سخت قرار نگیرد و راه فرار برای کسی نماند.

اما همیشه آرزو داشتم اگر دوستانم می‏خواهند از من دفاع کنند، به خاطر حق دفاع کنند، نه به خاطر محبت و دوستی، اگر به هدف من علاقمندند، به خاطر طرفداری از حق باشد، نه رحم و شفقت به دوستی دل‏سوخته و رنج‏دیده که احیاناً کسب قلب او ثواب داشته باشد.

خدایا! هدایتم کن! زیرا می‏دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا! هدایتم کن! زیرا می‏دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا! هدایتم کن! که ظلم نکنم، زیرا می‏دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.

خدایا! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‏ای است.
خدایا! ارشادم کن که بی‏انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی‏احترامی به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‏گرساز، تا فریب زرق و برق عالم خاکی، مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل توفان‏ها هستم، به من دیده‏ای عبرت‏بین ده، تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.
خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند می‏دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهی.

خدایا! می‏خواهم فقیری بی‏‏نیاز باشم، که جاذبه‏های مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم.
خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‏سوزد، قلبم می‏جوشد، احساسم شعله می‏کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.

خسته‌‏ام، پیر شده‏ام، دل‏شکسته‏ام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس می‏کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می‏کنم، و می‏خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.

خدایا! به سوی تو می‏آیم، از عالم و عالمیان می‏گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده

نیایشی بود از عارف شهید : دکتر مصطفی چمران


» نظر

پاسخ علی(ع) به یک پرسش اساسی

«آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟»

این، یکی‌ از مهم‌ترین سؤالهایی‌ است که در فلسفه سیاسی‌ مطرح است. پس برای‌ مردم عادی‌ مطرح نیست؟ چرا. این پرسش برای‌ همگان مهم است و مردم کوچه و بازار نیز با زبان خاص خود در صدد یافتن جواب آن هستند. این سؤال را به تعبیر روان‌تر و روشن‌تر می‌‌توان چنین بیان کرد: آیا برای‌ رسیدن به مطلوب و مقصود خود، می‌‌توانیم هرگونه ابزار و وسیله‌ای‌ را به کار ببریم؟ به بیان دیگر، اگر هدفمان خوب باشد، آیا می‌‌توان برای‌ رسیدن به آن، از وسایل بد و پلید هم استفاده کرد؟ مثلا هدف شخصی‌ آن است که مردم را شاد کند، آیا برای‌ این کار می‌‌تواند از هر روشی‌ مثل دروغ و... بهره بگیرد؟ یا آنکه کسی‌ می‌‌خواهد به قدرت و حکومت برسد، آیا به این جهت، می‌‌تواند از نیرنگ و فریب استفاده کند؟ و ... .

نظر واقعی‌ و عملکرد بسیاری‌ از سیاستمداران دیروز و امروز چنین بوده و هست که آری‌، هدف، وسیله را توجیه می‌‌کند و به کار بردن هر وسیله‌ای‌ هر چند ضد اخلاق و دین و انسانیت باشد، برای‌ تأمین هدف رواست و «الغایات تبرر المبادی‌» و «خذ الغایات و اترک المبادی‌». این نظر هر چند بسیار عجیب و تأسف‌آور است، اما مورد قبول بسیاری از سیاستمداران بوده و هست و بدتر اینکه بر اساس آن عمل می‌کنند. به طور مثال، «ماکیاول» در کتاب «شهریار» چنین نوشته است: «... همگان بر این نکته واقفند که صفاتی‌ مانند وفاداری‌، حفظ حرمت قول، درستی‌ رفتار و نیالودگی‌ به نیرنگ تا چه پایه در شهریار پسندیده است. اما از آن طرف، در قبال حوادثی‌ که در عصر ما اتفاق افتاده است، خود به چشم می‌‌بینیم که شهریارانی‌ که زیاد پایبند حفظ قول خود نبوده‌اند ولی‌ در مقابل، رموز غلبه بر دیگران را به کمک حیله و نیرنگ خوب می‌‌دانسته‌اند، کارهای‌ بزرگ انجام داده‌اند و وضعشان در آخر کار بهتر از آن کسانی‌ بوده است که در معامله با دیگران صداقت و درستی‌ به خرج داده‌اند. پس بگذارید همه این را بدانند که برای‌ رسیدن به هدف، از دو راه می‌‌توان رفت؛ یکی‌ از راه قانون و دیگری‌ از راه زور. از این دو راه، اولی‌ شایسته انسانها و دومی‌ شایسته حیوانهاست. ولی‌ از آنجا که طریقه نخست، غالبا بی‌‌تأثیر است، تشبث به طریقه دوم، ضرورت پیدا می‌ کند... بر شهریار واجب است که حیله‌گری‌ روباه را برای‌ دفع گزند با صولت شیر برای‌ نشان دادن قدرت، توأم سازد... یک شهریار دوراندیش، هرگز نمی‌‌تواند ـ و نباید ـ خود را پایبند حفظ قولی‌ که داده است، بشمارد... در نتیجه هر آن شهریاری‌ که در استقرار و حفظ قدرتش کامیاب گردد، می‌‌تواند مطمئن باشد که همگان، از کوچک و بزرگ، بی‌‌آنکه درباره خوبی‌ یا بدی‌ وسایلی‌ که وی‌ برای‌ تحصیل هدفش به کار برده است، اندیشه کنند، از آنجا که خود هدف را تصویب کرده‌اند، وسایلش را نیز ـ هر قدر هم پست و ناروا باشد ـ تصویب خواهند کرد».(1)

مثال دیگر، سخن «چرچیل» است. او در کتابی‌ که در تاریخ جنگ جهانی‌ دوم نوشته است، درباره حمله متفقین به ایران می‌‌نویسد: «اگر چه ما با ایرانی‌‌ها پیمان بسته بودیم، قرارداد داشتیم و طبق قرارداد، نباید چنین کاری‌ می‌‌کردیم، ولی‌ این معیارها ـ پیمان و وفای‌ به عهد ـ در مقیاسهای‌ کوچک درست است، دو نفر وقتی‌ با یکدیگر قول و قرار می‌ گذارند، درست است، اما در سیاست، وقتی‌ که پای‌ منافع یک ملت در میان می‌آید، این حرفها دیگر موهوم است، من نمی‌‌توانستم از منافع بریتانیای‌ کبیر به عنوان اینکه این کار ضد اخلاق است، چشم بپوشم که ما با یک کشور دیگر پیمان بسته‌ایم و نقض پیمان، بر خلاف اصول انسانیت است. این حرفها اساسا در مقیاسهای‌ کلی‌ و در شعاعهای‌ خیلی‌ وسیع درست نیست».(2)

نمونه سوم، عملکرد معاویه است. او صلح‌نامه‌ای‌ را با امام حسن مجتبی‌(ع) امضا کرد، اما دیر زمانی‌ نگذشت که همه مواد صلح‌نامه را نادیده گرفت و نقض کرد و به صراحت گفت: «ای‌ مردم! آگاه باشید آن پیمان و شروط، در زیر دو پای‌ من قرار دارد».(3)

و از این نمونه‌ها، صفحات تاریخ، ده‌ها و صدها و شاید هزارها و میلیونها سراغ دارد و بسیارند انسانها و سیاستمدارانی‌ که شعار و ادعای‌ اصول انسانی‌ و حقوق بشر و دین و اخلاق داشته و دارند اما اعمال و رفتار آنها طبق دستور شیطانی‌ «ماکیاول» است و زشت‌ترین افعال را برای‌ اهداف مادی‌ و حیوانی‌ خود مرتکب می‌شوند. چنان رفتار می‌کنند که گویی‌ بویی‌ از انسانیت نبرده‌اند و حیوانی‌ بیش نیستند و به تعبیر قرآن کریم «... اولئک کالأنعام بل هم أضل».

نمونه روشن آن در دوران معاصر، عملکرد خائنانه صدام، رئیس‌جمهور سابق عراق، است که در سال 1359 شمسی‌، آشکارا در برابر چشمان حیرت‌زده جهانیان در پرده تلویزیون عراق ظاهر شد و قرارداد 1975 الجزایر را پاره کرد و عهد و پیمان و قراردادی‌ را که تنها پنج، شش سال از امضای‌ آن گذشته بود، نادیده گرفت و نقض کرد و به این وسیله به دست خود، سندی‌ بر رسوایی‌ و پیمان شکنی‌ خود پدید آورد! ...

اما در بین سیاستمداران تاریخ، به ندرت کسانی‌ یافت می‌شوند که با اعمال و رفتار خود، اخلاق و اصول متعالی‌ انسانی‌ را پاس داشته‌اند و عملکرد آنان گواهی‌ می‌دهد که «هدف» هرگز «وسیله» را توجیه نمی‌کند و برای‌ تأمین اهداف عالی‌ و مقدس نیز باید از ابزار و وسیله‌های‌ اخلاقی‌، انسانی‌ و مشروع استفاده کرد. بی‌تردید یکی‌ از مهم‌ترین سیاستمداران جهان و اسوه‌های‌ انسانیت، حضرت امیرالمؤمنین علی‌(ع) است.

در مقاله حاضر در صدد آنیم که نظر و سیره آن بزرگوار را در این موضوع بررسی‌ کنیم. روشن است که تاریخ هیچ موردی‌ را سراغ ندارد که در آن، حضرت علی‌(ع) از روش غیرانسانی‌ و خلاف اخلاق و شرع استفاده کرده باشد. این سخنی‌ است که جملگی‌ بر آنند و دوست و دشمن به آن اعتراف دارند و حتی‌ غیرمسلمانانی‌ چون «جرج جرداق» مسیحی‌ نیز امیرالمؤمنین(ع) را اسوه انسانیت می‌شمارند و او را «صدای‌ عدالت انسانی‌» می‌‌نامند. این در حالی‌ است که امام علی‌(ع) دشمنان بسیاری‌ داشت و دارد و بلکه از پردشمن‌ترین انسانهای‌ روی‌ زمین است و دشمنان از راه‌های‌ گوناگون سعی‌ در تخریب شخصیت ایشان داشته و دارند، اما با این همه، آن قدر گفتار و رفتار و سیره امیرالمؤمنین علی‌(ع) پاک و پیراسته و خدایی‌ و اخلاقی‌ بود که تاکنون ـ و پس از گذشت حدود 14 قرن از عصر ایشان ـ احدی‌ نتوانسته است حتی‌ یک مورد را نشان دهد که در آن، امیرالمؤمنین(ع) برای‌ رسیدن به هدف، از روش و شیوه غیر انسانی‌ و اخلاقی‌ و شرعی‌ استفاده کرده باشد و بلکه در تاریخ، موارد فراوانی‌ ذکر شده است که در آن، امیرالمؤمنین(ع) به خاطر مراعات اصول اخلاقی‌ و انسانی‌ و شرعی‌، دچار محرومیت و مشکلات اجتماعی‌ و.... شده است و هرگز به هیچ زشتی‌ و بدی‌ و شیطنتی‌ آلوده نشده است.

همه آنچه گذشت، در حالی‌ است که امیرالمؤمنین(ع) روشهای‌ شیطانی‌ را بهتر از هر انسانی‌ می‌‌دانست و به همه چیز آگاهی‌ داشت و به تعبیر خودش: «و الله ما معاویه بأدهی‌ منی‌ و لکنه یغدر و یفجر و لو لا کراهیه الغدر لکنت من أدهی‌ الناس و لکن کل غدره فجره و کل فجره کفره و لکل غادر لوأ یعرف به یوم القیامه و الله مااستغفل بالمکیده و لا استغمز بالشدیده».(4) به خدا قسم! معاویه از من زیرک‌تر نیست، اما فریبکاری‌ و خیانت و معصیت می‌‌کند و اگر مکر و فریب ناپسند نبود، من از زیرک‌ترین مردمان بودم، ولی‌ هر بی‌وفایی‌، گناه است و هر گناه، ناسپاسی‌ و برای‌ هر فریبکاری،‌ پرچمی‌ است که با آن در روز قیامت شناخته می‌شود. به خدا قسم! من به وسیله مکر، غافلگیر نمی‌‌شوم و در سختی‌ها، ناتوان و عاجز نمی‌گردم.

و این گونه است که پس از بیعت مردم مدینه در سال 35 هجری‌، امیرالمؤمنین(ع) در اولین سخنرانی‌، با کمال صداقت و صراحت و قاطعیت می‌‌فرماید: «ذمتی‌ بما اقول رهینه و أنابه زعیم ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی‌ عن تقحم الشبهات. الا و ان بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیه(ص) و الذی‌ بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتی‌ یعود اسفلکم اعلاکم و أعلاکم أسفلکم و لیسبقن سابقون کانوا قصروا و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا. والله ما کتمت وشمه و لا کذبت کذبه و... »(5) ذمه من، گرو سخنانی‌ است که می‌گویم و تمام آن را ضامنم، کسی‌ که عبرتهای‌ روزگار، مسائل و پیشامدهای‌ آینده را برایش آشکار سازد، تقوا او را از فرورفتن در گرداب شبهه‌ها بازمی‌دارد. بدانید که بلای‌ شما، بازگشته است، مانند آن امتحانی‌ که در روز بعثت رسول الله(ص) بود. سوگند به آن کسی‌ که او را به حق مبعوث کرد، به هم خواهید خورد و غربال خواهید گردید و جدا خواهید شد تا پایین‌ترین، بالاترین و بالاترین، پایین‌ترین شود و جلو خواهند افتاد، کسانی که عقب مانده‌اند و عقب خواهند ماند، پیشتازانی که جلو افتاده‌اند. به خدا قسم! هرگز حقیقتی‌ را پنهان نکردم و هیچ گاه دروغی‌ نگفتم... .

چنانچه ملاحظه می‌‌فرمایید، امیرالمؤمنین(ع) از همان آغاز زمامداری‌، صادقانه و آشکارا، برنامه آینده خود را بیان می‌‌دارد و به هیچ وجه حاضر نیست که مانند مدعیان سیاست و کیاست و ذکاوت، مردم را فریب دهد و با وعده‌های‌ دروغین، آنان را جذب کند و بلکه حق را آن‌گونه که هست، باز می‌گوید و انتخاب را به مردم وا می‌گذارد، با آنکه بهتر از هر کسی‌ می‌‌داند که مردم، چه برخوردی‌ خواهند کرد و «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» چه نقشه و عملکردی‌ خواهند داشت. امیرالمؤمنین علی‌(ع) به نیکی‌ می‌داند که سرانجام و فرجام کار چیست، اما چون عبد خداست، همان راهی‌ را می‌‌پیماید که خدا می‌‌پسندد و خود را مأمور به تکلیف شرعی‌ می‌داند و نگران آن نیست که نتیجه چه می‌شود و این و آن می‌‌پسندند یا نه؟ آری‌، این تقوای‌ الهی‌ و رعایت اخلاق و انسانیت بود که او را از به کارگیری‌ شیطنتها و حیله‌ها و نیرنگها و ارتکاب زشتی‌‌ها و بدی‌ها بازداشت و این یاد خدا و روز قیامت بود که او را پاک و پیراسته ساخت.

و به دلیل همین خداپرستی‌ و تقوای‌ الهی‌ است که با شگفتی‌ می‌پرسد: «أتأمرونی‌ أن أطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه؟! و الله لااطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی‌ السمأ نجما...»(6)، آیا می‌خواهید پیروزی‌ را به وسیله ستم بر رعیت تأمین کنم؟! هرگز نمی‌شود. به خدا سوگند! تا روز و شب باقی‌ است و ستاره‌ها‌ در آسمان می‌‌درخشد، چنین روشی‌ پیشه نخواهم کرد... هرگز از ابزار نامشروع استفاده نخواهم کرد. یعنی‌ چنین نیست که برای‌ رسیدن به پیروزی‌، استفاده از هر وسیله و و روشی‌ روا باشد، بلکه تنها و تنها باید از روش خداپسندانه و ابزار مشروع بهره گرفت. بنابراین برخلاف نظر «ماکیاول»، از دیدگاه امیرالمؤمنین علی‌(ع) هدف هرگز وسیله را توجیه نمی‌‌کند. عملکرد امیرالمؤمنین علی‌(ع) در طول زندگی‌، شاهدی‌ صادق بر ادعای‌ مذکور است که آن را به بهترین صورت ثابت می‌‌کند. از جمله دقت و تأمل در شورای‌ شش نفره خلافت و نظر خاص امیرالمؤمنین علی‌(ع) در این زمینه، درسی‌ آموزنده است. در حساس‌ترین لحظه نیز حضرت علی‌(ع) بر راستگویی‌ و صداقت پایدار و استوار است و هرگز در فکر دروغ و حیله‌گری‌ نیست. عبدالرحمن بن عوف به امیرالمؤمنین(ع) عرض می‌‌کند: اگر قول می‌دهی‌ که به سیره شیخین ـ ابوبکر و عمر ـ عمل کنی‌، من به شما رأی‌ می‌دهم. امام علی‌(ع) می‌‌داند که با رأی‌ «عبدالرحمن بن عوف» می‌تواند به خلافت برسد، اما برای‌ به دست آوردن رأی‌ عبدالرحمن، هرگز راه دروغ و ناجوانمردی‌ را پیش نمی‌‌گیرد و به هیچ وجه حاضر نیست برای‌ رسیدن به قدرت و حکومت، به فریب و خدعه آلوده شود و به این جهت بی‌ هیچ تردید و شبهه‌ای‌ تصریح می‌‌کند که تنها به کتاب خدا و سنت رسول اکرم(ص) و اجتهاد خودش عمل می‌‌کند و شرط عبدالرحمن بن عوف را با قاطعیت مردود می‌داند.(7)

چنین رفتاری‌ در نزد سیاستمداران عادی‌، نوعی‌ ساده‌لوحی‌ و ضعف سیاسی‌ شمرده می‌ شود اما در نظر سیاستمداران الهی‌ ـ که هدفی‌ عالی‌ و برتر از لذت و شهوت و معیشت و شهرت دارند ـ امری‌ شایسته و ستودنی‌ و بلکه ضروری‌ و لازم و مطابق با اهداف متعالی‌ و اصول انسانی‌ است و نهایت فطانت و بصیرت را نشان می‌دهد.

«مغیره بن شعبه» از سیاستمداران معروف عرب اما سیاستمداری‌ شیطانی‌ است و نه سیاستمدار الهی‌، به این جهت، مثل «ماکیاول» اعتقاد دارد که هدف، وسیله را توجیه می‌کند و بر آن اساس عمل می‌کند و به دیگران نیز توصیه می‌نماید. وی‌ در آغاز خلافت و امامت امیرالمؤمنین علی(ع) به نزد ایشان آمد و گفت: من اعتقاد دارم که بهتر است اکنون درباره معاویه هیچ سخنی‌ نگویی‌ و هیچ اقدامی‌ ننمایی‌، بگذار فعلا باقی‌ باشد، وقتی‌ که حکومتت خوب استقرار یافت، آن وقت می‌‌توانی‌ او را عزل کنی‌. امیرالمؤمنین علی‌(ع) با قاطعیت این نظر را رد کرد و فرمود: معنای‌ این کار ـ سکوت ـ آن است که در این مدت محدود، معاویه را صالح و شایسته می‌ دانم، در حالی‌ که چنین نیست و من هرگز او را صالح نمی‌‌دانم و نمی‌توانم دروغ بگویم.(8)

استفاده از روش نامشروع به هیچ قیمتی‌ درست نیست و به بیان امیرالمؤمنین علی‌(ع): «... والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها علی‌ إن اعصی‌ الله فی‌ نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته...»(9)، به خدا سوگند! اگر اقلیمهای‌ هفت‌گانه با هر آنچه در زیر آسمانهایش دارد، به من داده شود تا خدا را معصیت کنم و پوست جویی‌ را از مورچه‌ای‌ بگیرم، هرگز نمی‌ پذیرم و چنین کاری‌ را نمی‌ کنم... .

محدث عالیقدر، مرحوم حاج میرزا حسین نوری‌ ـ رضوان الله علیه ـ به خوبی‌ توضیح داده است که قول به «جواز استفاده از دروغ در مقام عزاداری» خلاف ضرورت دین و مذهب است و اگر چنین امری‌ درست باشد، سبب آن می‌‌گردد که بسیاری‌ از محرمات الهی‌ تبدیل به مباح و بلکه مستحب شود! در حالی‌ که حرمت افعالی‌ چون غیبت و... ابدی‌ است و تا قیامت باقی‌ است و از سویی‌ دیگر، طاعت و عبادت الهی‌ را هرگز نمی‌توان با چیزی‌ که سبب غضب و سخط خداست، به دست آورد و استحباب در جایی‌ می‌آید که اصل عمل جایز و مباح باشد و بنابر آنچه گذشت، برای‌ سوگواری‌ و عزاداری‌ بر شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) نیز نمی‌توان از روش نامشروع مثل دروغ و... استفاده کرد.(10) در حماسه حسینی‌، گریه و گریاندنی‌ ارزش دارد و سبب قرب الهی‌ است که از راه درست و شرعی‌ و مباح صورت پذیرد و هرگز با گناه، نمی‌توان به خدای‌ تعالی‌ تقرب جست و با معصیت نمی‌‌توان به فضیلتی‌ دست یافت.

پاسخ به سؤالی‌ که در آغاز مقاله مطرح شد و جمع‌بندی‌ و نتیجه‌گیری‌ از فرمایشات و سیره حضرت امیرالمؤمنین(ع) چنین می‌ شود که: هدف، هرگز وسیله را توجیه نمی‌کند و باید برای‌ رسیدن به اهداف، از ابزار و روشهای‌ مباح و مشروع و مجاز استفاده کرد و طاعت و قرب و رضای‌ الهی‌ را هرگز نمی‌‌توان با معصیت و گناه تحصیل نمود.

پی‌‌نوشت:

1ـ خداوندان اندیشه سیاسی‌، مایکل ب. فاستر، ترجمه دکترجواد شیخ الاسلامی‌، شرکت انتشارات علمی‌ و فرهنگی‌، ویراسته دوم، چاپ اول، تهران، 1373 ش، ج 1، ص 527ـ531.

2ـ بنا بر نقل استاد شهید مرتضی‌ مطهری‌ در سیری‌ در سیره نبوی‌، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1366 ش، ص 92.

3ـ الفتوح لابن اعثم الکوفی‌، ج 4، ص 163 و صلح امام حسن(ع)، شیخ راضی‌ آل یاسین، ترجمه حضرت آیت‌الله سیدعلی‌ خامنه‌ای‌، انتشارات آسیا، چاپ اول، 1348 ش، ص 407.

4ـ نهج البلاغه صبحی‌ صالح و دشتی‌، خطبه 200 و فیض الاسلام، خطبه 191.

5ـ همان، خطبه 16.

6ـ همان، خطبه 126.

7ـ حیات فکری‌ وسیاسی‌ امامان شیعه، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، چاپ اول، 1376 ش، ص 59.

8 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 354ـ356 و نیز سیری‌ در سیره نبوی‌، ص 132

9ـ نهج البلاغه، خطبه 224.

10ـ لولو و مرجان، ص 183ـ187 و نیز ر.ک: حماسه حسینی‌، شهید مطهری‌، ج 1، ص 19ـ52.

نقل از بازتاب


» نظر

این چنین نباشیم!

بسم الله الرحمن الرحیم

امام علی (ع) در پاسخ مردی که از ایشان خواست تا موعظه­اش کند، فرمود:

از کسانی مباش که بدون انجام اعمال صالحه، امید به آخرت دارد و به آرزوی طولانی توبه را تاخیر می­اندازد. در دنیا مثل زاهدین حرف می­زند، ولی در عمل همانند دنیاطلبان عمل می­کند. اگر از دنیا به او بدهند سیر نمی شود و اگر از او بگیرند قناعت نمی کند.

از شکرگزاری نسبت به آنچه دریافت کرده عاجز است و به دنبال مال و ثروت بیشتر است. مردم را از کار زشت نهی می­کند، ولی خود، همان را انجام می دهد آنها را به کار خوب امر می­کند، ولی خود انجام نمی­دهد. افراد نیکوکار را دوست می­دارد ولی کارش با آنها سنخیت ندارد. با گنهکاران سرستیز دارد ولی خود یکی از آنهاست.

از مرگ بیزار است، زیرا که زیاد گناه کرده و بر چیزی پایدار است که باعث کراهت او از مرگ شده است.

اگر بیمار شود همواره در ندامت است، و اگر سلامتی یابد، سرگرم خوشگذرانی می­گردد و به خاطر تندرستی گرفتار غرور می­شود، و هنگام گرفتاری مایوس می­گردد . وقتی مصیبتی به وی وارد می­شود به زاری خدا را می خواند و اگر امیدی به او روی آورد از حق بر می­گردد، در حالی که اسیر غرور است. اصولاً نفس اماره در انجام گمانها و توهمات بر او چیره است. و درباره آنچه که یقین دارد، در مسلط شدن بر نفس ضعیف است.

از گناهی که دیگری مرتکب می شود نگران است و برای خود مزدی بیشتر از عملی که انجام داده امیدوار  می باشد  وقتی بی نیاز می شود طغیان می کند و فتنه بر پا می دارد و وقتی ندار می گردد مأیوس و سست می شود.

چون کاری را انجام دهد ناقص به جا می آورد و هر گاه درخواستی کند بسیار خواهد بود و چون شهوت بر او غلبه کرد گناه را مقدم دارد وتوبه را عقب اندازد و همین که رنجی به او رسد از دستورات شرع مقدس دوری جوید .

آنچه را مایه عبرت است توصیف می کند ولی خود درس عبرت نمی­گیرد درموعظه کردن مردم مبالغه می نماید ولی خود موعظه نمی­شود.درگفتار خود را برتر از دیگران می­داند ولی در عمل کم می­گذارد. در پرداختن به امور فانی رغبت نشان می­دهد  و مسائلی که باقی ماندنی است، مسامحه می­کند غنیمت را ضرر می داند و ضرر را غنیمت می شمارد، از مرگ می ترسد و از فرصت استفاده نمی کند.

گناه دیگران را بزرگ می پندارد و بیشتر از آن در باره خود کوچک فرض می­کند و طاعت و بندگی خود را بزرگ می پندارد و مانندش را برای دیگران کوچک می شمارد و پس او بر مردم طعنه می­زند و سر خود را کلاه می گذارد و به خویش نیرنگ می زند.

بیهوده گویی با ثروتمندان را بیشتر دوست می دارد تا یاد خدا و ذکر حق را، با مستمندان به سود خود علیه دیگری حکم می کند و برای دیگری  به ضرر خود رأی ندهد. مردم را راهنمایی کند  ولی همچنان در گمراهی است پس فرمان او را می برند ، ولی او فرمان کسی را نمی برد. حق خود را تمام و کمال می گیرد ولی حق دیگران را کامل نمی دهد در راهی غیر از راه پروردگار خویش از بندگان خدا می ترسد، اما در مورد بندگان خدا از خدای خویش ترسی ندارد.

« سید شریف رضی که رضوان خدا بر او باد گوید: اگر در کتاب نهج البلاغه جز این فرمایش نبود همان برای موعظه به جا و حکمت رسا و بینایی بیننده و پند دادن اندیشه کننده کافی بود.»

 

 

 


» نظر
بایگانی